اميرصدرا (ميش ميش ماما)اميرصدرا (ميش ميش ماما)، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

ميش ميش ماما

سکوت طولانی

دلیل سکوت طولانیم سکوت ابدی عزیزی است که غم از دست دادنش سکوتی در زندگیم به پاکرد   روز پنج شنبه نه بهمن صبح خیلی زود بلند شدم میدونستم روز پرترافیکی دارم شب دوجا قرار بود بریم براهمین باید کارامون رو زود انجام میدادیم درضمن طول روز هم کارای زیادی داشتم باهم صبحونه خوردیم با دایی مهدی تماس گرفتم که قراربود باهم یه جایی بریم که خودش تنهایی رفته بود بعد آماده شدم باهم رفتیم خونه مامان جون من کار آرایشگاه داشتم انجام دادم رفتیم خونه بعد ناهار کلاس داشتم رفتم بعدش یه دعوت شام داشتیم شب هفت نوه عمه بزرگ آوا خانوم بود آماده شدیم رفتیم بعد شام برگشتیم خونه مامان جون چون تولد دایی مهدی بود همه منتظر ما بودن که کیک رو ببرن همه کارایی ...
25 بهمن 1393

اسم پیدا نکردیم

سلام عزیزکم دردانه ماما, الهی که این آنفلوانزای لعنتی دربدر بشه نسل اش نابود بشه چی از پسر گلم میخواد من چقدر خوشحال بودم که پسملم واکسن زده دیگه مریض نمیشه خودم پسملمو چشم زدم چن روزه همش تب داری تویه روز چقدر ضعیف شدی چشات گودافتاده احساس میکنم حتی وزن کم کردی غذا هم نمیخوری خوبه که از نی نی سایتی ها متوجه شدم که طبیعیه چون مامانا هم میگفتن بچه هاشون دل درد دارن والا مامانی قادره تو یه روز یه سناریوی قوی در مورد بیماریت تو ذهنش بسازه شب با اینکه غذا داشتیم به بابایی گفتم برات کباب بگیره  مثل قحطی زده ها اونو خوردی  من وبابایی هم غذامون مونده بود هی کباب تورو ناخنک میزدیم من به بابایی میگفتم دیگه بسه بزار امیر بخوره بابایی هم به ...
23 دی 1393
1201 12 18 ادامه مطلب

شب چلمون

                                                                    بر سر آنم که گر ز دست برآید                                دست به کاری زنم که غصه سر آید                        خلوت دل نیست جای صحبت اضداد                          دیو چو ...
3 دی 1393

بافتنی های پسرم

از صبح این صفحه رو باز کردم که پست جدید بزارم اما اصلا نتونستم جمله سازی کنم ایندفعه مامانی دمدمی وتمبل رو ببخش وفقط به عکسا بسنده کن حیف بود عکسا اینجوری روهم تلنبار بشن  ماهی های جدید مبارک پسر گلم اونروز با خان دایی بیرون رفته بودی ازش خواستی که واست ماهی بگیره و خان دایی زحمت کشیده اینارو واسه توخریده خیلی خوشگلن منم از ذوقم از هر ژست ماهیها عکس گرفتم این پست بزودی کامل میشه قول میدم انگار امروز مودش نیست معذرت بعد از یه هفته تاخیر این پست کامل میشود فردای روزی که این متن رو نوشته بودم با تلاشی مضاعف شروع به نوشتن متن وگذاشتن عکس های تو شدم وموقع سیو کردن یهو دیدم سیو نمیشه به در بکوب به دیوار بکوب فهمیدم نت تموم ...
18 آذر 1393

احوالات این روزای ما

سلام پسر گلم این روزها چقدر حال عجیبی داریم همگی یه حس غریب یه حس نامعلوم .به نظرمن داریم معنی دقیق زندگی رو میفهمیم به یه خبری ازته دل خوشحالیم درعین حال با خبر از دست رفتن کسی ناراحت, با پیش رفتن کارهای خونه جدید خوشحالیم با ناراحتی هاونگرانی های مامان جون نگران. چقدر این روزها قاطی شده احساساتم ودر هرحال دوست دارم پسر گلم دین روی ماه تو هرروز امید به زندگی رو در من بیشتر میکنه. خیلی راحت میشه بزرگ شدن و مرد شدن تو رو این روزها درک کرد چقدر مستقل شدنت این روزها دلگرمم میکنه صبح ها با من بلند میشی و آماده میشی که از خونه بریم چقدر حس دوست داشتنی هست. چقدر با سلیقه و ریلکس صبحونه میخوری بی هیچ عجله ای و هیچ نگرانی. وسطای بدو بدوهای خودم تو ا...
26 آبان 1393
1266 12 13 ادامه مطلب

ته دیگ کدو تمبل

این یکی از اون غذاهایی است که من همیشه عاشقشم و منتظر زمان کدو تمبل میشم تا اینو بپزم در سفری که برای گرفتن گوجه رفته بودیم از همون باغ کدو تمبل هم گرفتیم ولی همش با خودم میگم ای کاش زیاد گرفته بودیم. ابتدا مواد لازم: کدوتمبل  برنج لوبیا چشم بلبلی نمک شکر به یا مارمالاد به دارچین  کره ابتدا کدو تمبل رو آماده میکنیم وپوستش رو میکنیم و به اندازه های متوسط وبه کلفتی که تو تصویر میبینین می بریم من نه اونقدر نازک میبرم که به ته دیگ بچسبه ونه اونقدر کلفت می برم که پختش زیاد زمان ببره چون مقدار برنج مصرفی ما کم هستش برای همین زمان پخت ماهم کمه .به همین ترتیب من به ها رو هم پوست میکنم همیشه من این غذا رو به هم...
29 مهر 1393

مهر مهربانم

مهربانترینم امیرم صدرام چه حس قشنگی بود اولین روز مدرسه بعضی موقع ها من و بابا بیشتر از تو ذوق میکنیم با خودم فکر میکنم اگه یکی مارو از دور ببینه حتما به ما میخنده دو تا گوشی دستمون دنبال تو عکس میگیریم وتو بعضی وقتها بی حوصله میشی چن روز قبلش رفتیم برات وسایل تحریر گرفتیم این اولین خرید ما بود قبلا بیشتر وسایل تحریرتو دایی ها میگرفتن مثل همیشه من وبابایی زودترازهمه رفتیم مغازه دیرتر از همه اومدیم بیرون ولی همه وسایلارو گرفتیم چن تا وسایل دیگه هم قبلا گرفته بودیم و لباس فرمت رو هم تحویل گرفته بودیم یعنی اماده بودیم تا فردا صبح بریم مدرسه بعد از برچسب زدن وسایلتا آماده شدی تا بخوابی وزود بیدارشی اولین روز مدرسه پسرم بود ...
29 مهر 1393

آمادگی برای زمستان

تابستون تموم شد  وماه مهرومحبت شروع شد فکر میکنم تو این دوره از سن وسال بچه یکم استرس مامانا بیشتر میشه و تمرکزشون بیشتر رو بچه است تا خونه وزندگی اخه پسمل خوشگلم داره به سلامتی میره مدرسه ولی با اینهمه به چن تا از کارای خونه تونستم برسم که یکی از اونا درست کردن یه سسی هستش که با گوجه درست میکنم این دستور رو از یکی از کانالای ترکیه یاد گرفتم که خیلی خوشم میاد ودوساله که درست میکنم وخیلی راضی هستم برای گرفتن گوجه راهی یکی از روستاهای مشگین به اسم پیرازمیان شدیم که روستای یکی از دوستای دده جون می باشد نه اینکه دیگه اواخر شهریور ماه هستش دیگه مسافر خیلی کمه ولی هنوز تابلوی پیرازمیان منطقه گردشگری و توریستی در ورودی روستا بود همینکه رسیدیم ...
13 مهر 1393

سوار بر ماشین زمان

سلام میش میش ماما خواستم بگم هوای دلم ابریه یهویی به فکر افتادم هروقت من دلم میگیره میام سراغت انگار همه متن هام با این جمله شروع شده فکر نکن من همش بدبینم مثل اون کارتونه که همش میگفت من مییییییییییییدونم که بد میاریم نه عسلم تو پناه منی تکیه گاه منی تو رازدار منی میام پیش ات حرفامو گوش بدی یه جون تازه بگیرم برم سراغ زندگی این روزها نی نی سایتی ها عزادار آوینا جون و مامان وباباش هستن همگی قانون زندگی رو میدونیم ولی باز با رفتن عزیزی حال دلمون یهویی ابری میشه ما بیشتر با خاله الهام آَشنا بودیم و از سایت خاله الهام   آوینا جونو  دیده بودیم ایشالا روحشون شاد باشه و البته ما هم مثل علیرضا جون و خاله الهام به قانون جنگل اعتراض داریم ...
27 مرداد 1393