اميرصدرا (ميش ميش ماما)اميرصدرا (ميش ميش ماما)، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

ميش ميش ماما

مهر مهربانم

1393/7/29 11:39
2,153 بازدید
اشتراک گذاری

مهربانترینم امیرم صدرام

چه حس قشنگی بود اولین روز مدرسه بعضی موقع ها من و بابا بیشتر از تو ذوق میکنیم با خودم فکر میکنم اگه یکی مارو از دور ببینه حتما به ما میخنده دو تا گوشی دستمون دنبال تو عکس میگیریم وتو بعضی وقتها بی حوصله میشی چن روز قبلش رفتیم برات وسایل تحریر گرفتیم این اولین خرید ما بود قبلا بیشتر وسایل تحریرتو دایی ها میگرفتن مثل همیشه من وبابایی زودترازهمه رفتیم مغازه دیرتر از همه اومدیم بیرون ولی همه وسایلارو گرفتیم چن تا وسایل دیگه هم قبلا گرفته بودیم و لباس فرمت رو هم تحویل گرفته بودیم یعنی اماده بودیم تا فردا صبح بریم مدرسه

بعد از برچسب زدن وسایلتا آماده شدی تا بخوابی وزود بیدارشی اولین روز مدرسه پسرم بود

خیلی شیرین خوابیده بودی چن بار صدات کردم دیدم جواب نمیدی زود رفتم سراغ گوشی

از دستشویی دراومدی ببین هنوز خواب آلودی ولی باید بگم امیرخان دیگه تموم شد خوابهای اول صبح دیگه بزرگ شدی وباید همش صبحا بلن شی وبری مدرسه

صبحونه خوردی اونم چقدر یواش ,تا یه لقمه رو قورت بدی یه ساعت طول میکشه بالاخره آماده ات کردم وقرارشد بابابایی سه تایی بریم مدرسه , آخه اولین روز بود

و لحظه دیدار رسید دیدار با مدرسه

باید بگم که پدر وپسر خوش تیپ ترینهای مدرسه بودین 

پسرم چه زیرکانه رفته نشسته تو صندلی و داره کل مدرسه رو با کنجکاوی تفسیر میکنه وقتی از مدرسه رفتی تو دیگه من وبابایی رو محل نزاشتی هرچی صدات کردم که ما دیگه میخواییم بریم اصلا انگارنه انگار تو داشتی همه رو می پاییدی که ببینی با کی میشه دوست شد باکی میشه شلوغ کرد این پسر اسمش چیه خیلی قیافه ات جالب بود من میدونستم زیر اون چهره چه فکرایی میگذره مامانی قربون پسرش با اون لباس فرمش بره ایشالا.

موقع برگشت قراربود بابایی بیاد دنبالت وقتی من رسیدم دم در دیدم دوتا خوش تیپ های من دارن میان منم دست به کار شدم و گوشی رو دست گرفتم وازتو یه عکس گرفتم

چن روز بعدش که دیگه کلاستون ومعلمتون مشخص شد که اسم خانم معلم ات خانم زهره چرویده است براتون کار درمنزل تعیین کرده بود و اولین مشق ات رو تو خونه تمرین کردیم 

دستای لاک زده ات هم محصول کار زندایی نادیاس که از بس گیر دادی بهش تا اونم برات لاک زد ولی باید پاک میکردم چون دیگه نمیشد تو مدرسه با اون لاک رفت اما تو نمیزاشتی ومن آخر سر راضیت کردم که به لاکهای انگشتای پات دست نزنم و انگشتای دستتو فقط پاک کنم.

یه هفته بعد مدرسه دده جون مریض شد و تو بیمارستان بستری شدو این مسئله یکم حال گیری شد یه شوک بزرگ بود برای همه ما که دده جون به مانند یه کوه پشت سر ما بود از ته دلم دعا میکنم که همه پدر مادرا همیشه سایه اشون بالاسر بچه هاشون باشن و همیشه سالم و سلامت باشن . عید قربان هم دده جون تو بیمارستان بود براهمین دیگه امسال دده جون گوسفند سر نبرید وقراره ایشالا بعد از مرخص شدنش از بیمارستان سر ببره . براهمین عید قربان امسال یکم طعمش تلخ تر بود وبرای اینکه نادیا زندایی هم خونه ما بود یه گوسفند کیک براش گرفتیم تا هم به خاطر اینکه دده جون مریضی اش مورد خاصی نبود وهم اینکه به جای گوسفندی که هرسال دده جون میگرفت سر ببریم .

تازه از خواب بیدارشده بودی و اخمات برای اون بود ولی نادیا زندایی دلتو بدست آورد وباهم کیک بریدین وخوردین.

دیگه بدون دده جون مراسم برگزارشد تو به دایی مهدی کمک کردی و گوشتی که دایی مهدی و علی بابا از قصابی گرفته بودن کباب کردیم

هرچند کباب طعمش مثل همیشه نبود ولی باز خدا رو شکر که خطر اصلی بابت مریضی دده جون رفع شد وبه امید خدا سالهای سال دده جون برامون کباب درست میکنه وما زیر سایه اون باهم کنار هم میخوریم.

بعد کباب رفتیم بیمارستان و با دده جون عید دیدنی کردیم و وقتی از بیمارستان دراومدیم جلوی بیمارستان یه پارک هستش که حتما و بدون چونه باید میبردیمت اونجا 

یکم بعد عید قربان عید غدیر هستش وبراهمین ما هرسال برای عیدی میریم خونه حاج بابا و عید رو به اونا تبریک میگیم اخه سید هستن و درنتیجه تو هم سیدی .بعد شام حاج ماما نماز میخوند و تو با پویان پسر عمه مریم کنار حاج ماما وایستادین و نماز خوندین

توهمه این عیدا براتون از مهد کاردستی میدادن وتو با ذوق و شادی برامن میاوردی

یه عیدی دیگه هم از طرف خدا داشتیم که اونم تولد نوه دایی عزیز عادل دایی بود که خیلی خیلی خیلی خیلی نازوخوشگل بود دخملی اسم اش هم مثل خودش خوشگله مهشید جون ایشالا بزرگ بشه و باتو همبازی بشه 

از وقتی مهر شروع شده هم اولین باران پاییزه رو داشتیم هم اولین برف پاییزه بله درست شنیدی برف ولی برای تو که فرقی نمیکنه پاییز باشه یا زمستون , تابستون باشه یا بهار این مهمه که برف بیاد و امیرصدرا باهاش برف بازی کنه 

به خاطر مشکلی که تو کامپیوترم هست امکان گذاشتن پست های جدید وبه موقع خیلی برام سخته براهمین تو همین پست عکسایی که از تابستونت توگوشیم مونده ونشد که برات بنویسم اینجا میارم.

یه عکس از تمرین کلاس ژیمناستیکت

عکسای ماشینای گنده ات که عاشق اونایی 

یه روز که با من اومدی بودی سرکارمن وتو حیاط شرکت همسایه بالایی اردک و مرغ نگه میداشت حسابی با اونا بازی کردی

اینم از سلدای عزیز دوستت تو همسایگی مامان جونی که خیلی دوسش داری

تو با دخترا خیلی راحت تر بازی میکنی چون که تو خیلی به بازیهای خشن علاقه نداری و دوست داری خیلی اروم بازی کنی براهمین بازی کردن با سلدا رو خیلی دوست داشتی من از پنجره شما رو دیدم وخواستم یواشکی ازتون عکس بگیرم که چقدر با شخصیت و به عبارتی جنتلمن با همدیگه صحبت میکردین ولی متوجه من شدین و یکم صحنه رو بهم زدین.

اینهم از غذاخوردن تو یه رستوران که خیلی ازش خوشمون میاد 

اینم عکس شمعدونی من که امسال اولین سال بودکه گل درمیاورد هرچن به موضع ما هیچ ربطی نداره

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (3)

الهام مامان علیرضا
1 آبان 93 11:12
مدرسه رفتنت مبارک عزیزم ایشالا بهترین روزها رو تو مدرسه بگذرونی و حسابی بهت خوش بگذره پسر نازنین برف یعنی کلی ذوق کردم با دیدنشایشالا تهران هم برف بیاد و بارون زیاد ایشالا دده جونتون هم حالشون به خوبی بهبود پیدا کنه و سایه شون مثل همیشه سال های سال روی سرتون باشه
مامان و باباي امير
پاسخ
سلام الهام جان خیلی خوشحالمون میکنی که بهمون سر میزنی عزیز التماس دعا داریم ازت ایشالا همه بزرگترها سایه اشون بالا سر فرزنداشون باشن .اره عزیز میبینی چه برف قشنگی شهرمون باریده ایشالا سال پربرکتی برای هممون باشه
مریم مامان آیدین
3 آبان 93 15:16
الهی ایشالا هرروز گام های بلندی به سوی موفقیت برداری امیر صدرا جون چقدر قشنگه آدم ثمره عضقشو ببره واسه بزرگ شدن و مرد شدن.....زنده باشه گل پسرمون الهی برفو!!!!چه زود از زمستون دشت کردین بابا چه لذت بخش...باید تو ارومیه یا تبریز باشین درسته؟؟؟الهی پر خیر و برکت باشه شهرتون با این نعمت زود هنگام ما هم تبریزی هستیم...البته پدر و مادرامون و خودمون متاسفانه همین تهران به دنیا اومدیم و بزرگ شدیم ولی من و همسرم عااااااشق آذربایجانیم
مامان و باباي امير
پاسخ
سلام گلم خیلی خیلی خیلی شرمنده کردی که به ماسرزدی من وامیرم از اردبیل هستیم از نژاد اذری یه جورایی فامیلیم ما خوشحالیم از آشنایی با شما ممنون که به من و پسرم لطف داشتین بازم منتظر شما هستیم
ღمامان نسیمღ(✾◕ ‿ ◕✾)
7 آبان 93 22:36
ان شاا... امیرصدرا جون به سلامتی و زیر سایه پدر و مادر عزیزش به بالاترین درجات برسه.مبارکش باشه
مامان و باباي امير
پاسخ
مرسي گلم وهمچنين خودتون ودخترتون خيلي نازهستين اتفاقا شما خيلي هنرمندين چقدركاراتون زيباست دستتون درد نكنه من كه محو تماشيا كارتون شدم