بافتنی های پسرم
از صبح این صفحه رو باز کردم که پست جدید بزارم اما اصلا نتونستم جمله سازی کنم ایندفعه مامانی دمدمی وتمبل رو ببخش وفقط به عکسا بسنده کن حیف بود عکسا اینجوری روهم تلنبار بشن
ماهی های جدید مبارک پسر گلم اونروز با خان دایی بیرون رفته بودی ازش خواستی که واست ماهی بگیره و خان دایی زحمت کشیده اینارو واسه توخریده خیلی خوشگلن منم از ذوقم از هر ژست ماهیها عکس گرفتم
این پست بزودی کامل میشه قول میدم انگار امروز مودش نیست معذرت
بعد از یه هفته تاخیر این پست کامل میشود
فردای روزی که این متن رو نوشته بودم با تلاشی مضاعف شروع به نوشتن متن وگذاشتن عکس های تو شدم وموقع سیو کردن یهو دیدم سیو نمیشه به در بکوب به دیوار بکوب فهمیدم نت تموم شده و تمام تلاش من در یک چشم بهم زدن به هدر رفت اون لحظه دلم گریه همراه جیغ میخواست اند بدشانسی بود والان بعد یه هفته امیدوارم که دیگه بتونم بالاخره این متن رو تمام کنم.
یه روز دایی مهدی اومده بود خونمون خواستی ماهی های خوشگلتو بهش نشون بدی وقتی برداشتیم دیدیم واااااای عجب کثیف شده آبشون
بعد اینکه آبشون رو عوض کردیم تو بردی که به دایی مهدی نشون بدی
این روزا تمام دغدغه تو بازی وغذا دادن به ماهیهاته بعد مدرسه زودی به اونا سرمیزنی و وقتی یکیش بدون تحرک هستش داد و فریاد که مرده تکون نمیخوره بعد اینکه به شیشه اش میزنی و تکون میخوره میگی زنده شدن انصافا خیلی خوشگلن ماهیهات من چن تا عکس هنری از اونا گرفتم که حیفم میاد که پاکشون کنم
بریم سراغ یه مورد دیگه هرروز من بعد ناهار میرم باشگاه و تو مثل پسرای خوب خونه میمونی و میخوابی بعد مدرسه خیلی خسته میشی بعضی موقع ها اینقدر خسته میشی سر سفره چرت میزنی یا لقمه بدهن اینجوری رو مبل خوابت میگیره
وقتی بغلت گرفتم که ببرم سرجات لقمه ات هنوز تو دهنت بود وشروع کردی به خوردن ولی با اینهمه خستگی نمیدونم چه اصراری داری که نخوابی اصلا مشکلت با خواب رو نتونستم کشف کنم آخه مگه از خواب شیرین تر تو دنیا هست حالا وقتی صبح بیدار شدی میری گوشه کنار قایم میشی تا بخوابی ونری مدرسه اما حاضر نیستی حتی شب تا صبح یه خواب راحت و کامل داشته تا خود صبح تو فاصله اتاق و پذیرایی همش رژه میری این عکس هم شکار منه که صبح تو خونه گم ات کرده بودم
تا من از باشگاه برگردم بعضی موقع ها تو با اصرار تمام نمیخوابی وبابابایی میری سر خونه جدید و بعد اون هم با بابایی میری اداره , یه روز که هوا سرد بود من با ماشین رفتم و موقع برگشت وقتی در خونه رو باز کردم با این صحنه روبرو شدم میخوام خودت تجسم کنی که من چه شکلی شدم
مثل آدمی که تو دادگاه محکوم شده باشه سوییچ رو دادم بهتون تا برین به کاراتون برسین ومن هم به گناه بزرگ خودم درخلوتم یه کم فکر کنم .
چن روز پیش عمه من یعنی آبجی دده جون اومده بود خونه مامان جون وما رفتیم دیدنش تو خیلی رابطه ات باپیرزنا و پیرمردها شگفت انگیزه , رسیده نرسیده باهاش انس گرفتی , عمه خانوم خیلی زن مومن و نورانی هستش واطلاعات قرآنی اش خیلی زیاده , پسر دایی ام با خانومش و نی نی کوچیکش هم اونجا بود و ازفرصت استفاده نی نی رو دادن دست عمه ام که تو گوشش دعا بخونه , تو هم از کنجکاوی از عمه ام خواستی که برای تو هم دعا بخونه واونم بغلت گرفت و ...
وبالاخره می رسیم به مطلب اصلی که این متن هم اسمش اونه یعنی بافتنی های پسمل گلم که مامان جون با چشمای عینکیش اونا رو بافته البته اینجا که عکسا رو گرفتم یکم از کارای بافتها مونده بود ولی الان نزدیک تموم شدنه وعلت تاخیرش هم سردرد شدیدی هستش که این روزا مامان جون داره که نمیزاره سرشو خم کنه و بقیه اش رو ببافه , ایشالا به حق جدت و به حق این روزهای عزیز که همه مریضا شفا پیداکنن و سایه همه پدرومادرا بالای سر فرزنداشون باشه آمین یا رب العالمین, تو عاشق شلوار شدی خیلی دوسش داری هنوز کش نگرفتم که مامان جون کامل کنه شلوارو ولی وقتی میری اونجا اصلااز تنت درنمیاری
بافت شیری ژاکت هستش که مامان جون برات میبافه اون طوسی هم من برات کلاه می بافماین یک کار ماهرانه نیست فقط جهت افزایش لیست کارهای انجام شده من برای فرزندم می باشد وارزش قانونی دیگری نداره حتما از تمام شدش برات عکس میزارم.
یه چن تا هم عکس متفرقه میزارم که توضیحی ندارد آخه حتی عکس هم گوشخراشه
تومیدونی که تو عشق مامانی هستی یانه؟شک نکن یکی یدونه من