اميرصدرا (ميش ميش ماما)اميرصدرا (ميش ميش ماما)، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

ميش ميش ماما

روزپدرمبارك

ميلاد امام علي وروزپدرمبارك جمعه روزپدر وميلاد امام علي بود ما سه تايي روزپنج شنبه يعني شب عيد رفتيم خونه بابابزرگها تاكادوهاشون رو بديم حسابي بابابابزرگها بازي كردي روزجمعه هم دوباره رفتيم باغي كه باباهرهفته مارو مي بره اونجا ،وقتي برمي گشتيم خونه تو راه خونه ديديم كه تو زروخونه مراسم هست تو خوابيده بودي ولي از باباخواستم كه اون ميل هايي كه عيد برات از لرستان گرفته بوديم روبرداريم وبرين زروخونه وقتي ميل ها روبرمي داشتم پويا راهم صداكردم وسه تايي رفتين زورخونه خيلي خوشحال بودم كه توبااين مراسم ها داري آشنا مي شي ولي چون از خواب بيدارشده بودي وهنوز به خودت نيومده بودي همش خميازه مي كشيدي .  ...
15 مهر 1392

گلايه

پسرگلم نميدونم از تنبلي خودم گلايه كنم از بدشانسي تو گلايه كنم يا از كارهاي بابايي من از بچگي آرزو داشتم براي تو اين سايتو درست كنم ولحظه به لحظه زندگيت روبرات بنويسم ولي چهار سال طول كشيد تا اينترنت گرفتيم حالاهم كه گرفتيم تو خونه فقط باگوشي ميتونيم كاركنيم باكامپيوتر نميتونيم براهمين توگوشي هم مثلاكادر درج عكس نيس براهمين نميتونم برات هروقت كه خواستم بنويسم يه مطلب چند مدت طول ميكشه تابرات بنويسم اينقدر تودلم حرف هست كه برات بنويسم ولي نميشه كه نميشه ديگه تصميم گرفتم اينجا يه گلايه بكنم بعد به بابايي بگم كه بخونه تادلش به رحم بياد تا كامپيوترمون رودرست كنه. بابايي مچكريم پسرگلم انگار گلايه كارخودش روكردحالا وقت تشكر از بابايي هس...
15 مهر 1392

جشنواره آش نير

سلام پسرگلم بعدازيه مدت طولاني وقت كردم كه برات بنويسم امروزرفته بوديم نيرجشنواره آش نير ده ده جونيا با مابودن به غير ازدادايي وعروسش كه دادايي سربازه همه بوديم خانوماي محلي بالباسهاي محلي آش هاي مختلفي پخته بودن مافقط يكي رو امتحان كرديم پايين عكسهايي ازجشنواره رو برات ميزارم                                         راستي اين دوتاعكس پاييني مروط به عروسي عمومهدي پسر عمه بزرگه اگه خوب دقت كني مثل هميشه سروصورتت زخميه توعروسي دوباره خرابكاري كردي وصورتت زخمي شده كل صورتت ورم داره گفتم بزار اين هم توذهنت بمونه تاببني چ...
15 مهر 1392

آغازمحرم

صحــرایــئ کــربــلاده، تــۇفانـدێ یـا محمـد گؤنده‌ر کفه‌ن حۆسئینه، عوریاندێ یا محمد یـوم-ی- عـزادی یـاران، یا روز-ی-عئیـد-ی-اضحـی   کـرب-وْ-بـلادی یـا رب، یا دشـت-ی-ذئبـح-ی-مینــا برهـم دی نظـم-ی-عاله‌م، قان آغلار اهل-ی-معنا ســر نئیــزه ده حـۆسئینیـن، باشـێ ائده‌ر تجه‌للا گـــۆن بیر جیدانێـــن اۆستــه، تابانــدێ یا محمــد عباسیمیــن کسیلـــدی، بــــازوی-ی-بــاوفــاســێ باش کاسه‌سینده قاسیم، ایسلاتدێ توْی حناسێ مئیــدانــدا یاتمێـــش اکبـــر، آغــلار قالێب آناســێ خامــوش اوْلـــۇبـــدۇر اصغــر، حلقینده اوْخ یاراسێ پئستــان اوْ شیـــر-ی-خــواره،...
5 مهر 1392

مهماني افطاري

  ديگه كم كم ماه ضيافت خدا داره به پايان ميرسه تواين ماه زيبا خيلي روزهاي خوبي داشتيم هرشب سرسفره افطاري سه تايي به انتظار الله اكبر مي نشستيم وبا دعا وصلوات روزه خودمون راباز مي كرديم تو صلوات را كامل ياد گرفتي وچقدر زيبا صلوات مي گي بعدش فرني خودت را مي خوردي صلوات راخيلي محكم مي گفتي و ما را هم مجبور مي كردي كه محكم بگيم انشاء الله خداي اين ماه زيبا حافظ ونگهدار توباشد شبهاي قدر چقدر زيباست انشاء الله كه خداوند مهربان دعاهاي مارااجابت وقبول كند تو به خاطر كلاسهات زود ميخواييدي ومن پيش تو مي نشستم ودعا ميخواندم  دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم دعا می کنم که لبانت را فقط...
13 مرداد 1392

دومين گشت بعداز عيد

روز جمعه بيست ارديبهشت92 سه تايي باهم به باغي درگردنه حيران رفتيم هفته پيش هم رفته بوديم خيلي خوش گذشت وبراي همين اين هفته هم رفتيم دده جون مريض بود وبراي همين مامان جونينا باما نيامدند توباغ تويه دوست پيداكردي كه اسمش متين بود وتو اونو وتين صدامي كردي دوتايي يا باتوپ بازي مي كردي يا مرغ وجوجه هايي كه آنجا بودند دنبال مي كردين تواسم اونو ميدونستي ولي اون اسم تورو نمي دونست وتو رو آقاپسرصدامي كرد وقتي مي رفتن از توي ماشين اسمتو مي پرسيد بعد يه كم رفتيم آستارا خريد كرديم ديروقت برگشتيم توراه تو خوابيدي آخه صبح مهد داري بايد صبح زود بيدار شي ...
1 مرداد 1392