اميرصدرا (ميش ميش ماما)اميرصدرا (ميش ميش ماما)، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

ميش ميش ماما

سکوت طولانی

دلیل سکوت طولانیم سکوت ابدی عزیزی است که غم از دست دادنش سکوتی در زندگیم به پاکرد   روز پنج شنبه نه بهمن صبح خیلی زود بلند شدم میدونستم روز پرترافیکی دارم شب دوجا قرار بود بریم براهمین باید کارامون رو زود انجام میدادیم درضمن طول روز هم کارای زیادی داشتم باهم صبحونه خوردیم با دایی مهدی تماس گرفتم که قراربود باهم یه جایی بریم که خودش تنهایی رفته بود بعد آماده شدم باهم رفتیم خونه مامان جون من کار آرایشگاه داشتم انجام دادم رفتیم خونه بعد ناهار کلاس داشتم رفتم بعدش یه دعوت شام داشتیم شب هفت نوه عمه بزرگ آوا خانوم بود آماده شدیم رفتیم بعد شام برگشتیم خونه مامان جون چون تولد دایی مهدی بود همه منتظر ما بودن که کیک رو ببرن همه کارایی ...
25 بهمن 1393

شب چلمون

                                                                    بر سر آنم که گر ز دست برآید                                دست به کاری زنم که غصه سر آید                        خلوت دل نیست جای صحبت اضداد                          دیو چو ...
3 دی 1393

بافتنی های پسرم

از صبح این صفحه رو باز کردم که پست جدید بزارم اما اصلا نتونستم جمله سازی کنم ایندفعه مامانی دمدمی وتمبل رو ببخش وفقط به عکسا بسنده کن حیف بود عکسا اینجوری روهم تلنبار بشن  ماهی های جدید مبارک پسر گلم اونروز با خان دایی بیرون رفته بودی ازش خواستی که واست ماهی بگیره و خان دایی زحمت کشیده اینارو واسه توخریده خیلی خوشگلن منم از ذوقم از هر ژست ماهیها عکس گرفتم این پست بزودی کامل میشه قول میدم انگار امروز مودش نیست معذرت بعد از یه هفته تاخیر این پست کامل میشود فردای روزی که این متن رو نوشته بودم با تلاشی مضاعف شروع به نوشتن متن وگذاشتن عکس های تو شدم وموقع سیو کردن یهو دیدم سیو نمیشه به در بکوب به دیوار بکوب فهمیدم نت تموم ...
18 آذر 1393

احوالات این روزای ما

سلام پسر گلم این روزها چقدر حال عجیبی داریم همگی یه حس غریب یه حس نامعلوم .به نظرمن داریم معنی دقیق زندگی رو میفهمیم به یه خبری ازته دل خوشحالیم درعین حال با خبر از دست رفتن کسی ناراحت, با پیش رفتن کارهای خونه جدید خوشحالیم با ناراحتی هاونگرانی های مامان جون نگران. چقدر این روزها قاطی شده احساساتم ودر هرحال دوست دارم پسر گلم دین روی ماه تو هرروز امید به زندگی رو در من بیشتر میکنه. خیلی راحت میشه بزرگ شدن و مرد شدن تو رو این روزها درک کرد چقدر مستقل شدنت این روزها دلگرمم میکنه صبح ها با من بلند میشی و آماده میشی که از خونه بریم چقدر حس دوست داشتنی هست. چقدر با سلیقه و ریلکس صبحونه میخوری بی هیچ عجله ای و هیچ نگرانی. وسطای بدو بدوهای خودم تو ا...
26 آبان 1393
1294 12 13 ادامه مطلب

مهر مهربانم

مهربانترینم امیرم صدرام چه حس قشنگی بود اولین روز مدرسه بعضی موقع ها من و بابا بیشتر از تو ذوق میکنیم با خودم فکر میکنم اگه یکی مارو از دور ببینه حتما به ما میخنده دو تا گوشی دستمون دنبال تو عکس میگیریم وتو بعضی وقتها بی حوصله میشی چن روز قبلش رفتیم برات وسایل تحریر گرفتیم این اولین خرید ما بود قبلا بیشتر وسایل تحریرتو دایی ها میگرفتن مثل همیشه من وبابایی زودترازهمه رفتیم مغازه دیرتر از همه اومدیم بیرون ولی همه وسایلارو گرفتیم چن تا وسایل دیگه هم قبلا گرفته بودیم و لباس فرمت رو هم تحویل گرفته بودیم یعنی اماده بودیم تا فردا صبح بریم مدرسه بعد از برچسب زدن وسایلتا آماده شدی تا بخوابی وزود بیدارشی اولین روز مدرسه پسرم بود ...
29 مهر 1393

بايد دخترپــــــــــــدرباشي تا.......

بعضي موقعها پر احساسي پر حرفي ولي هرچقدر با كلمات بازي ميكني باز ميگي كمه نشد اوني كه بايد بگم رو بگم الان تو اون حسم ، هرچند ميدونم كلمه بابا يعني يه دنيا حرف...بابايعني يه دنيا ايستادگي....بايا يعني خستگي هاي پنهان شده درپشت يه لبخند.... بابا يعني ريشه..... بابا يعني تكيه گاه ... بابايعني ستون زندگي.... بازكم ميارم تو ستودن وسرودن پــــــــــــدر ميدونم بايد اونهايي رو كه بابا ندارند درك كرد و كم گفت اما ميخوام با غرور و دلي قرص فريادبزنم كه من بابا دارم و خدا رو براي داشتنش شكر بگم .نميدونم چه حكمتي است از هر كي بپرسي ميگه درسته همه بابا ها خوبن ولي باباي خودم بهترينه و يه چيز ديگه اس ، هرچند كليشه ايه ولي منم ميگم درسته كه همه باباه...
22 ارديبهشت 1393

سر به بيابون زديم

  يه نفس عميق بالاخره سال 92 با همه سختيهاش داشت به اخرش ميرسيد واي خداي من چه روزهايي پشت سر گذاشتيم بعضي موقع ها باخودم فكر ميكنم يعني همه ادما اينقدر مشكل دارن يا ما هستيم كه هرچقدر سعي ميكنيم دنيا رو عوض كنيم وشاد باشيم ولي انگار دنيا با ما لجش گرفته سر همه چي با ما دعوا داره ولي من خودم شخصا ديگه تصميم گرفتم بازوي غم بغل نكنم حتي با وجود ناراحتيها من هم با دنيا لج كردم بگرد تا بگرديم دنياي قشنگ من . بالاخره خانه تكوني تموم شدخداي من  باز تصورش منو ديونه ميكنه همه كارام مونده بود واسه آخر سال  من هميشه اينجوري ام هرسال ميگم ايشالا سال بعد از بهمن شروع ميكنم ولي كو اوني كه ادم شه امسال اصلا درست وحسابي خ...
2 ارديبهشت 1393

جشنواره زمستاني سرعين

سلام نازدونه ماما ،ديروز جمعه بود و هوا هم چند روزه كم وبيش باراني است ولي با دده جون و مامان جون و ما سه نفري رفتيم سرعين .هرچند تو عاشق مسافرتي و هرجايي غير از خونه رو هميشه ترجيح ميدي ولي سرعين و آب بازي يه چيز ديگه اس واسه تو ، هميشه به بابا و ده ده جون اصرار ميكني كه برين آب بازي و آلوارس. هميشه هم بعد اومدن مريضي عفونت ميره تو بدنت و چند هفته اي سرفه وآبريزش داري ، خدا پدر صاحباي اين آبدرمانيا رو بيامرزه نميدونم چرا هميشه خدا اين آبدرمانيا كثيفه نميدونم چاره اي نيس يا اونا كمكاري ميكنن ولي بعد هر سري رفتن پشيمون ميشم ديگه ميگم نميرم ولي بازم هوس ميكنيم ودوباره ميريم و ماجرا دوباره شروع ميشه شايد تو خودت باعث ميشي و مواظب نيستي كه آب ...
10 اسفند 1392

تست شغل هاي مختلف

پسر گلم وقتي يكي ميگه فلان بچه خيلي ارومه واصلا مامانشو اذيت نكرده برام باوركردني نمياد چرا كه بچه دار شدن خيلي سخت تر ازاون چيزيه كه من تو ذهنم قبل تو پرورانده بودم يعني بيشتر ازغذا دادن و لباس خريدنه هرچند من اعتقاد دارم حتي غذا و لباس هم مفهومي علاوه بر خريدن يك بيسكويت يا يه لباس مارك داره مادر وپدر بودن يعني يه ذهن پر از سوالهاي مختلف كه هركدوم ميتونه در آينده بچه تاثير بزاره شايدم من دارم بزرگش ميكنم ولي من اينا رو باتجربه زندگي با تو فهميدم كه هرلحظه لحظه زندگي باتو برام يه تجربه بزرگ بود كه حتي يه لحظه از اون رو فراموش نكردم از ارديبهشت 87 تا الان كه اينو برات مينويسم هر رفتار تو نتيجه اش يا دلهره بوده تو دلم يا شادي يا نگراني بود...
6 اسفند 1392