اميرصدرا (ميش ميش ماما)اميرصدرا (ميش ميش ماما)، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه سن داره

ميش ميش ماما

گلايه

پسرگلم نميدونم از تنبلي خودم گلايه كنم از بدشانسي تو گلايه كنم يا از كارهاي بابايي من از بچگي آرزو داشتم براي تو اين سايتو درست كنم ولحظه به لحظه زندگيت روبرات بنويسم ولي چهار سال طول كشيد تا اينترنت گرفتيم حالاهم كه گرفتيم تو خونه فقط باگوشي ميتونيم كاركنيم باكامپيوتر نميتونيم براهمين توگوشي هم مثلاكادر درج عكس نيس براهمين نميتونم برات هروقت كه خواستم بنويسم يه مطلب چند مدت طول ميكشه تابرات بنويسم اينقدر تودلم حرف هست كه برات بنويسم ولي نميشه كه نميشه ديگه تصميم گرفتم اينجا يه گلايه بكنم بعد به بابايي بگم كه بخونه تادلش به رحم بياد تا كامپيوترمون رودرست كنه. بابايي مچكريم پسرگلم انگار گلايه كارخودش روكردحالا وقت تشكر از بابايي هس...
15 مهر 1392

جشنواره آش نير

سلام پسرگلم بعدازيه مدت طولاني وقت كردم كه برات بنويسم امروزرفته بوديم نيرجشنواره آش نير ده ده جونيا با مابودن به غير ازدادايي وعروسش كه دادايي سربازه همه بوديم خانوماي محلي بالباسهاي محلي آش هاي مختلفي پخته بودن مافقط يكي رو امتحان كرديم پايين عكسهايي ازجشنواره رو برات ميزارم                                         راستي اين دوتاعكس پاييني مروط به عروسي عمومهدي پسر عمه بزرگه اگه خوب دقت كني مثل هميشه سروصورتت زخميه توعروسي دوباره خرابكاري كردي وصورتت زخمي شده كل صورتت ورم داره گفتم بزار اين هم توذهنت بمونه تاببني چ...
15 مهر 1392

آغازمحرم

صحــرایــئ کــربــلاده، تــۇفانـدێ یـا محمـد گؤنده‌ر کفه‌ن حۆسئینه، عوریاندێ یا محمد یـوم-ی- عـزادی یـاران، یا روز-ی-عئیـد-ی-اضحـی   کـرب-وْ-بـلادی یـا رب، یا دشـت-ی-ذئبـح-ی-مینــا برهـم دی نظـم-ی-عاله‌م، قان آغلار اهل-ی-معنا ســر نئیــزه ده حـۆسئینیـن، باشـێ ائده‌ر تجه‌للا گـــۆن بیر جیدانێـــن اۆستــه، تابانــدێ یا محمــد عباسیمیــن کسیلـــدی، بــــازوی-ی-بــاوفــاســێ باش کاسه‌سینده قاسیم، ایسلاتدێ توْی حناسێ مئیــدانــدا یاتمێـــش اکبـــر، آغــلار قالێب آناســێ خامــوش اوْلـــۇبـــدۇر اصغــر، حلقینده اوْخ یاراسێ پئستــان اوْ شیـــر-ی-خــواره،...
5 مهر 1392

مهماني افطاري

  ديگه كم كم ماه ضيافت خدا داره به پايان ميرسه تواين ماه زيبا خيلي روزهاي خوبي داشتيم هرشب سرسفره افطاري سه تايي به انتظار الله اكبر مي نشستيم وبا دعا وصلوات روزه خودمون راباز مي كرديم تو صلوات را كامل ياد گرفتي وچقدر زيبا صلوات مي گي بعدش فرني خودت را مي خوردي صلوات راخيلي محكم مي گفتي و ما را هم مجبور مي كردي كه محكم بگيم انشاء الله خداي اين ماه زيبا حافظ ونگهدار توباشد شبهاي قدر چقدر زيباست انشاء الله كه خداوند مهربان دعاهاي مارااجابت وقبول كند تو به خاطر كلاسهات زود ميخواييدي ومن پيش تو مي نشستم ودعا ميخواندم  دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم دعا می کنم که لبانت را فقط...
13 مرداد 1392

دومين گشت بعداز عيد

روز جمعه بيست ارديبهشت92 سه تايي باهم به باغي درگردنه حيران رفتيم هفته پيش هم رفته بوديم خيلي خوش گذشت وبراي همين اين هفته هم رفتيم دده جون مريض بود وبراي همين مامان جونينا باما نيامدند توباغ تويه دوست پيداكردي كه اسمش متين بود وتو اونو وتين صدامي كردي دوتايي يا باتوپ بازي مي كردي يا مرغ وجوجه هايي كه آنجا بودند دنبال مي كردين تواسم اونو ميدونستي ولي اون اسم تورو نمي دونست وتو رو آقاپسرصدامي كرد وقتي مي رفتن از توي ماشين اسمتو مي پرسيد بعد يه كم رفتيم آستارا خريد كرديم ديروقت برگشتيم توراه تو خوابيدي آخه صبح مهد داري بايد صبح زود بيدار شي ...
1 مرداد 1392

تيم ملي ايران به جام جهاني 2014 راه يافت

  * تيم ملي ايران باشكست تيم كره جنوبي(سه شنبه 28 خرداد) به جام جهاني2014 راه يافت * اونروز ماهم سه تايي خيابون بوديم خيلي شلوغ بود. همه مردم ازخوشحالي اومده بودن خيابون شادي  ميكردن جوونا پرچم ايران رو بسته بودن به پشتشون تو خيابون گشت مي زدند ماشينها همه بوق مي زدن اكثر خيابونها شلوغ بود. ماهم رفتيم واسه تو پرچم ايران رو گرفتيم توهم از پنجره ماشين پرچم رو بيرون گرفته بودي .   ...
1 مرداد 1392