اميرصدرا (ميش ميش ماما)اميرصدرا (ميش ميش ماما)، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

ميش ميش ماما

اولین های امیرصدرا

امیرصدرا درساعت 4.20دقیقه 14 بهمن ماه سال 87 دربیمارستان آرتا توسط دکتر کهنمویی به دنیا اومد بابایی دراولین روز حضور شیرینی زندگیمان یه قربونی سربرید   اولین شب حضور پسرم درخونه اش آرام گرفتن امیرصدرا درگهواره اش اولین مهمونی دردونه ام(برای شب هفت آماده شده )     عکس بعد از اولین حمام نازدونه ام(تمییزی روز دهم ) تست دندونا شش ماهگی اولین حضور امیرصدرا درمشهد مقدس  چهاردست وپا رفتن امیرصدرا(هشت ماهگی) تلاش برای نشستن اولین پشتک تلاش برای بلندشدن(یازده ماهگی) یعنی من بلندشدم(یکسالگی) اولین حضورامیرصدرا در عاشورای حسینی اولین ...
28 دی 1392

سابقه خراب اميرصدرا

سلام پسر گلم هر چند دوست دارم كه هميشه از افتخاراتت بگم ولي نميتونم خرابكاريهاي بزرگ تو رو ناديده بگيرم سابقه ات پيش من خيـــــــــــــــلي خرابه ، كاش فقط خرابكاريات مالي بود ولي متاسفانه تو خسارت جاني هم داري يه يادگاري بزرگ رو زبونت هست كه هيچ وقت از ذهنم پاك نميشه اون روزي كه از عسلي افتادي و دندون تيزت زبونت رو بريد من هيج وقت نفهميدم كه تو چه دردي كشيدي اونروز ولي حاضرم تمام بلاهاي اسمون سر من بياد ولي تو يه لحظه ناراحت نشي وگريه نكني (بعضي موقعها ماماني رو اذيت ميكني و من ميزنمت و تو گريه ميكني اين به نظرت معني اش اينه كه ماماني درست نميگه نه پسرم به اين معني هست كه بعضي موقعها ماماني رو از كوره درمياري ) هميشه خدا  بالاي اوپن ...
24 دی 1392

مادرشدن

خیلی تو اینترنت نگاه کردم تا ببینم جه جوری شروع کنم متن ام رو ولی آخرش تصمیم گرفتم احساس خودم رو بگم,خداوند امیرصدرا رودرست همون لحظه ای که دیگه از حس مادرشدن ناامید شدم بهم دادهمون موقع که دیگه تصمیم گرفتم ازخدا به زورنخوام بچه دارشدنو,بعد از چهارسال واندی امیدوتلاش برای بچه دارشدن یک روزتصمیم گرفتم دیگه واگذار کنم به خدا وحکمتش یعنی همون مطلب قدیمی هرچی خدا بخواهد و شروع کردم به زندگی دوباره تودنیای بیرون اخه کلا ناامید شده بودم سرکار نمیرفتم وخونه نشین شده بودم همش گریه همش گلایه که چرا من باید اینطوری بشم,اما یه روز دیگه تصمیم به تغییر گرفتم ویه کارپیداکردم ودرست دومین ماه بودکه سرکاررفته بودم فهمیدم حامله ام یه حس نامعلوم یا بهتر بگم یه...
4 دی 1392

زندگي اعياني چند روزه ما درمجتمع آهوان

اين مطلب مربوط به سي شهريورماه هست ماماني زرنگ اميرصدراالان وقت ميكنه اين مطلب رو بنويسه پسرم نميتونم بگم جات خالي چون سه تايي رفته بوديم هميشه وقتي توفيلمها زندگي بالانشين ها رو ميديدم فكر ميكردم حتما يه سناريو بيشتر نيس يعني واقعيت نداره كه اونا همه آرايش كرده موها فرم گرفته صبح اول وقت همه آماده ميان ميشينن سريه ميز آنچناني براي خوردن صبحانه واصلام هم خوابشون نمياد بعد صبحونه هم ميرن خريد يا سالنهاي شنا ماساژ و بالاخره با يه دست لباس ديگه ميان ناهار و..... براي چند روزهم كه شده ما تو آهوان اين زندگي رو تجربه كرديم براي اين تجربه ما به رئيس اداره بابايينايه تشكر بدهكاريم آقاي رئيس تشكر تشكر حالا ماجراي ما تو مجتمع آهوان جونم برات بگه ...
29 آبان 1392

پسرم سيده

مامان قربونه پسر سيدش بره امروز عيد پسر سيدمه خدا تو رازير سايه محبت امام علي هميشه سالم وعاقل پايدار نگه دارد.البته عيد علي بابا هم هست امروز دوتا سيد تو خونه ما هست خدا من رو هم به خاطر اين دوتا سيد از بلاهاي بد حفظ بكند ايشالا.پدر وپسر سيد عيدتون مبارك     آسمان     يكبار   ديگر   خنده   كرد                               عشق   ما  را  باز  هم  شرمنده   كرد   ...
2 آبان 1392

كلاس نقاشي

تابستونه و وقت كلاسهاي تابستاني من هم تورو به كلاس نقاشي وقران نوشتم خيلي دوست داري قران بخوني ولي تواين كلاسها فقط يه سوره ياد ميدن توخيلي به قران علاقه داري وخيلي زود حفظ ميشي براي كلاس نقاشي هم مربيت چند تاوسايل گفته بود كه ديروز باهم رفتيم گرفتيم چند برگ سبز هم برات از درخت كنديم فكر كنم امروز نقاشي برگهارو دارين   بعداز دوماه پشتكار وتلاش كلاسهاي پسر گلم به سراومد اگرچه مامان تمبلش دير وقت كرده كه عكس هاي پسرش رو اينجا بزاره اما همونموقع بعد از آخرين جلسه كلاس كه روزجشن بچه هاي مهد بود عكس هايي از پسرگلم گرفتم تا توسايتش بزارم پسر باهوش ماما بعداز اون كلاس ها سعي مي كنه دوباره هم نقاشي هم قرآن اش رو هرشب تمرين كنه اين هم عكس ها...
26 مهر 1392

مدرسه ها شروع شده

    هرانساني دوآموزنده دارد: يكي روزگار وديگري آموزگار........     اولي به بهاي زندگي ات دومي به بهاي زندگي اش ...........     اول مهر،يادآورروزهاي خوش مدرسه   خداقوت به همه معلماي عزيز و ذهن وهوش باز براي همه بچه هاي گل ،خدا اميرم از سال بعد ميره مامانش قربون پسر باهوشش بره      ...
20 مهر 1392

روزپدرمبارك

ميلاد امام علي وروزپدرمبارك جمعه روزپدر وميلاد امام علي بود ما سه تايي روزپنج شنبه يعني شب عيد رفتيم خونه بابابزرگها تاكادوهاشون رو بديم حسابي بابابابزرگها بازي كردي روزجمعه هم دوباره رفتيم باغي كه باباهرهفته مارو مي بره اونجا ،وقتي برمي گشتيم خونه تو راه خونه ديديم كه تو زروخونه مراسم هست تو خوابيده بودي ولي از باباخواستم كه اون ميل هايي كه عيد برات از لرستان گرفته بوديم روبرداريم وبرين زروخونه وقتي ميل ها روبرمي داشتم پويا راهم صداكردم وسه تايي رفتين زورخونه خيلي خوشحال بودم كه توبااين مراسم ها داري آشنا مي شي ولي چون از خواب بيدارشده بودي وهنوز به خودت نيومده بودي همش خميازه مي كشيدي .  ...
15 مهر 1392