اميرصدرا (ميش ميش ماما)اميرصدرا (ميش ميش ماما)، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

ميش ميش ماما

بهمني هاي خانواده ما

1392/11/27 11:36
588 بازدید
اشتراک گذاری

ماه بهمن ماه عجيبي است چقدر اتفاقات زيادي تواين ماه اتفاق افتاده يعني حرف براي گفتن زياده اما بيشترش تو دل محفوظه پسر گلم ، نميخوام اتفاقات بد ماندگار باشه براهمين خوبي ها رو برات به ثبت ميرسونم چون ميخوام برات پيام آور خنده باشم ما به لج سختيها وناخوشيها بايد بخنديم بايد شادي كنيم كاش دنياي ادماي بزرگ هم به اندازه دل بزرگ وپاكت تمييز وزيبا بود پنج سال با تمام سختيهاش نگرانيهاش خوشي هاش زيباييهاش گذشت آرزوم بر اين است كه صد سالگيت رو با اين دل پاك و با اين صورت خندان جشن بگيري.

 تو خانواده ما بهمن ماهيا زيادن اگه به ترتيب بگيم اول تولد دايي مهدي بود دائي مهدي ٩ بهمن به دنيا اومده    دده جون كيك و ميوه گرفته بود خوش گذشت انشالله سال بعد پيش خانومش تولدشو بگيريم مثل هميشه تو فرصت نميدادي و شمعو فوت كردي توعاشق شمع فوت كردني براهمين مامان جون تو تولد تو رو دو تاسيب قرمز شمعهاي سال پيش تولدت رو گذاشت تا فوت كني شايد عقده شمع فوت كني ات رفع بشه تو دلت نمونه، پنج روز بعد تولد دائي مهدي تولد توبود تولد زيباييها تولد قشنگيا تولد خنده ها اره خنده ها ،تو ياداور خنده اي تا تو زندگي خنده نميره ،چقدر حرفات زيبا و پاكن و از ته دل تو تكه اي از آسماني خدايا شكرت براي هر لحظه آش براي هر دقيقه اش براي هر روزاش.

تو چقدر عاشق آواز هاي سنتي هستي كاش روزي بتونم اين استعدادتو شكوفا كنم پسرگلم تو تولد خودت ودايي مهدي آواز خوندي كلمات رو بعضيارو اشتباه ميخوندي ولي گوش ريتميت حرف نداره همه تعجب ميكنن كه چقدر زود ريتم رو ميگيري دايي مهدي ازت فيلمبرداري كرد وكلي خنديديم حتي واسه ما رقصيدي چقدر خوب ميرقصه پسر گل ماما انشااله عروسي دايي ها .

 

به سلامتی سه تا  تولد بهمنی های ما هم برگزار شد انشااله همگی سالهای سال سالم وسرحال پیش خانواده زندگی کنم ما هم خوشیهاشونو ببینیم وکیف کنیم حالا نوبت مامانی هست که عکس های این روزهارو بزاره یاالله

از نه بهمن شروع کنیم که تولد دایی مهدی بود این کیک دایی مهدی وکادوی پسرگلم به دایی اش انشاله مبارکش باشه مبارک

فکرت تو توت فرنگی کیک مونده که زود تو بخوریش برای همین باعجله کادو رودادی تا کیکو ببرین البته کاغذ کادو رو قبل از دایی مهدی هم باز کردی هرچی ازت خواستیم بمونه خود دایی باز کنه بالاخره نتونستیم قانع ات کنم و کادو بدون کاغذ واپن تقدیم دایی شدچشمکقهقهه

بعدش ام که تو 14 بهمن تولد تنها پسرناز ماما بود که دوباره خونه مامان جونینا برگزار شد که اونروز هم خیلی خوش گذشت همون روز بعد از ظهر نشسته بودم که یهو چشام افتاد به گوشیم چه اتفاق جالبی درست همون لحظه ای که تولد توبود زود با تب لتت عکس گرفتم خوشحالم که این لحظه رو از دست ندادم تو 5 سال پیش در روز دوشنبه در ساعت 14وبیست دقیقه به دنیا اومدی ومن با چند دقیقه این لحظه رو باگوشی ام شکار کردم شاید تو اینده تکنولوژی اونقدر پیشرفت کنه که این کارا واست عادی بیاد ولی برای شکار این لحظه به خودم یه لحظه بالیدم هوراتازه باگوشیم هم از تب لت عکس نی نی های امروز رو گرفتم چه تفاهم زیبایی بین گوشی وتب لت ایجاد شده پدر یا مادرهر کی که این تکنولوژی هارو اینجاد کرده نگه داره قلب

بالاخره بعد از تدارکات نه چندان زیاد برای مراسم تولدت اماده شدیم مامان جون شمع های تولد سال پیش رو هم آورد تا حسابی شمع بازی کنی

بعدش مراسم شمع روشن کردن برگزارشد به همکاری دایی ها

بوی شمع همه جای خونه برداشته بود وتو کیف میکردی تو این لحظه همه رو گوشیاحمله کردن تا عکس بگیرن از این لحظه ودرآخر مراسم زیبای کادو گرفتن حسابی کادو گرفتی از همه کاپشن زمستانی از طرف مامان جون از هرکدوم از دایی ها پنجاه هزار پول از ده ده جون شصت هزار تومن واز علی بابا یه تب لت زیبا واز مامانی یه زنجیر نقره البته اگه راستشو بخوایی اینم علی بابا گرفته بود من قرار بود برات یه بلوز بگیرم که به علت پاره ای زا مسائل مالی و هوایی نتونستم و علی بابا اینجوری مارو شرمنده کرد جالب اینجای قصه بود که وقتی بابا کادوی زنجیرتو آورد جون کادوش شبیه کادوهای طلا بود فکر کردم که بابا برای من آره برای من طلا گرفته آخه تازگیا تو همه جا میگن که باید تو روز تولد بچه به مامانی کادو داد جون مامانی زحمت دنیا آوردن بجه اشو کشیده برا همین باید ازش تشکر کرد ومن یه جوگیر شدم اما تمام آروزهایم یهو تو آب افتاد قهقههاما باز خوشحال بودم که به جای من کادو گرفتهقلب

ما امسال جشن تولد برات نگرفتیم ولی هم مامان جونینا و هم حاج مامانینا بازم زحمت کشیدن ومارو شرمنده کردن چند روز بعد اینکه مامان جونینا واست تولد گرفتن حاج ماما وعمه های گل اومدن وکادوی تولدت رو آوردن دست همشون درد نکنه

تو خیلی خوشحال شدی و با پویان داداش حسا خوش گذروندین دور از چشم من تو اتاق همه چی رو بهم زدین ومن آخر ماجرا وقتی تواتاق اومدم مات وشک زده فقط اونو فهمیدم که ازتون عکس بگیرم

خوبه که دندون درد داشتین هر دو اگه سرحال بودین چه بلایی میخواستین سر اتاق ات بیارین

 

تو جمعه همون هفته از بابایی قول گرفته بودی که به شهر بازی ببرتت واین آرزو هم برآورده شد وتو خوش گذروندی

وبالاخره آخرین تولد این ماه ما تولد دادایی عزیزبود اونروز روز ولنتاین هم بود روز دوستی و عشق علی بابا هم ناهار دعوت بود وامیدی برای کادو یا مهمونی هم از بابایی نداشتم براهمین تصمیم گرفتم من تو رو واسه ناهار ببرمت بیرون ومهمونت کنم وبا پسمل گلم اونروز رو جشن بگیرم واینم از پسرم شلوغم تو پیتزافروشی

وجمعه شب هم مراسم تولد دادایی برگزار شدکه مثل همیشه بیشتر شبیه تولد توه تا تولد دادایی  چاقو رو آوردی شمع رو روشن کردی وکیک رو بریدی وموقع کادو هم میخواستی کادو رو باز کنی که به زور وجیغ نزاشتیم واز گوشه اش پاره کردی کادو رو نیشخند

 

 

 

 

 

 

 

هنوز يه دونه تولد ديگه داريم تولد دادايي كه 25 بهمنه روز ولنتاين انشااله اونروز هم دور هم جمع ميشيم وتولد ميگيريم .

چند مدته خيلي رفتارت عوض شده پسرم خيلي شيطون شدي خيلي لجباز ويكدنده نميدونم ايجاب سنته يانه وقت هم نميكنم به كتابت سري بزنم ببينم اين رفتارت طبيعيه يانه ولي خيلي اذيتم ميكني من دوست دارم پسر فهميده اي بشي از همه چي سردربياري براهمين هميشه نگران ميشم وقتي اين رفتاراتو ميبينم پسرم .هميشه وقتي با بعضي مسائل تو جامعه روبرو ميشدم باخودم عهد ميبستم به فرزندم اينها رو خواهم گفت تا اون مجبور نشه مثل من اينهارو تجربه كنه بعد بفهمه ولي وقتي بعضي چيزها رو به تو ميگم با صورت زيبا وكودكيت با تعجب به من نگاه ميكني بهم ميگي باشه مامان اونموقع خوشحال ميشم ولي بعد دوباره همون آش وهمون كاسه دوباره يادت ميره عزيز ماما خيلي دوست دارم بچه داري خيلي وظيفه سنگيني خيلي ديگه به اين نتيجه رسيدم كه فقط بايد دعا كنم هميشه پيش راهت انسانهاي باوجدان وخوبي قرار بگيره وهميشه انشااله خدا مسير زندگيت رو روشن وزيبا قرار بده پسر گل ودل پاكم خيلي دوست دارم و براي داشتن پسر عاقلي مثل تو خيلي به خودم ميبالم خيلي خيلي دوست دارم دوباره تولدت رو تبريك ميگم وبراي داشتن تو هزاران بار خداي مهربون رو شكر گزارم خدايا هزاران بار شكر 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نسرین
4 اسفند 92 0:31
سلام عزیزم ممنون از راهنماییتون در قسمت پرسش و پاسخ .من بالاخره امروز موفق شدم بر خودم مسلط بشم و ادامه بدم و بازم تلاش کنم.محبت کردین .امیدوارم در کنار امیر صدرای عزیز و همسرتون همیشه شاد باشید. خواهش خانومي مطمين باشين كه برنده بازي زندگي شما خواهيد بودمنم براي شما ارزوي خوشبختي و سلامتي دارم درخانواده
فرشته
19 فروردین 93 15:28
عکسا خوشگلی گرفتی مخصوصا رفته گر زحمت کش خیلی خندیدم ممنون كه به ما سرزدين باز منتظرتون هستيم