اميرصدرا (ميش ميش ماما)اميرصدرا (ميش ميش ماما)، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

ميش ميش ماما

سر به بيابون زديم

1393/2/2 12:27
953 بازدید
اشتراک گذاری

 

يه نفس عميق

بالاخره سال 92 با همه سختيهاش داشت به اخرش ميرسيد واي خداي من چه روزهايي پشت سر گذاشتيم بعضي موقع ها باخودم فكر ميكنم يعني همه ادما اينقدر مشكل دارن يا ما هستيم كه هرچقدر سعي ميكنيم دنيا رو عوض كنيم وشاد باشيم ولي انگار دنيا با ما لجش گرفته سر همه چي با ما دعوا داره ولي من خودم شخصا ديگه تصميم گرفتم بازوي غم بغل نكنم حتي با وجود ناراحتيها من هم با دنيا لج كردم بگرد تا بگرديم دنياي قشنگ من .

بالاخره خانه تكوني تموم شدخداي من 

باز تصورش منو ديونه ميكنه همه كارام مونده بود واسه آخر سال 

من هميشه اينجوري ام هرسال ميگم ايشالا سال بعد از بهمن شروع ميكنم ولي كو اوني كه ادم شه

امسال اصلا درست وحسابي خونه رو تمييز نكرده بودم براهمين خونه مثل يه بمب درحال منفجر بود براهمين ميترسيدم بهش نزديك بشم

واي هم خريد داشتم هم تو دفتر كارم زيادبود هم كاراي نامزد دادايي وازهمه مهمتر خونه تكوني قرارم بود قبل عيد از خونه دربيايم ديگه تب كرده بودمكاش ميشد عيد رو يه ماه عقب بندازيم هرچند واسه تمبل چه فرقي ميكنه واسه تمبل هميشه ديره بالاخره با همتي مضاعف خانه تكوني شروع شداخه ميدوني تقصير بابايي هم بود يهو هوس كرد خونه رو بفروشه وهي دم عيدي مشتري ميومد خونمون براهمين نميتونستم دست به جايي بزنم هرچند من مطمين بودم كاربه جايي نميبره بابايي فقط كاراي منو عقب ميندازه ولي خوب اخرش جبران كرد وتو خونه تكوني حسابي كمكم كردمن همون اول كار خودمو ناكار كردماصلا يادم نمياد كه چي شده بود فقط يهو موقع كار يه درد شديد تو دست راست وگردنم احساس كردم اصلا دست راستم كار نميكرد ولي مجبوربودم كه كارامو تموم كنم خيلي دير شده بود براهمين خودم رو زدم به كوچه علي چپ وبه همت وياري بابايي افتاديم به جون خونه.

خونه كه چه عرض كنم قبلا يه كاريكارتور ديده بودم شكل يه جهان كه داشت از آشغال ميتركيد خونمون امسال مثل اون كاريكاتوربود.بالاخره نصفه نيمه تموم كرديم خونه رو تاقبل چهارشنبه سوري 

چهارشنبه سوري اول واسه شام واتيش بازي رفتيم خونه دده جون ، اتيش بازي هم كرديم خيلي خوش گذشت ولي اخرش ديديم از ترقه هاي همسايه ها چندتاش خورده ماشينمونو خراب كرده يكمي حالگيري شد ولي بعداز شام و اتيش بازي رفتيم خونه حاجي بابا بااوناهم عيد ديدني كرديم وكادوهاي همه رو داديم وخداحافظي كرديم اخه فردا راهي بوديم راهي كوير 

صبح زودبلند شديم اخه هيچ اماده نكرده بوديم ولي وسايل زيادي هم نميخواستيم اخه بابايي از طريق اداره يه خونه كرايه كرده بود توي يزدوفقط ميموند تو مسير كه يه جا پيداكنيم و اون مسير دراخرين لحظه قم انتخاب شد خيلي خوشحال بودم چون اين دومين سالي بود كه پشت سرهم سالمون رو با زيارت شروع ميكرديم يا فاطمه معصومه

بابايي با حاجي حسين دايي صحبت كرد وقرارشد بريم خونه اونا توقم همگي خوشحال بوديم چون همه يه زيارت احتياج داشتيم خدايا شكرت يا فاطمه معصومه ممنون كه مارا طلبيدي نزديك ساعت دوبعد ازظهر بود كه از اردبيل دراومديم يادم نيس دقيق كي رسيديم قم ولي تو مسير زياد اذيت نشديم شب استراحت كرديم وفرداش صبح بعد صبحونه وبا اراي جمع تصميم گرفتيم بريم زيارت كنيم وچون سال تحويل شب بود واسه شام برگرديم خونه .

مسيرو پياده رفتيم وسط راه يه بارون شديدي گرفت زير سقف مغازه پرنده فروشي

 وايستاديم تابارون بند اومدمن تو مسير يه چادر ملي گرفتم ورفتيم زيارت ايشالا خدا قبول كنه بعد سه ساعت برگشتيم وتو راه برگشت چند تا وسايل واسه شام شب گرفتيم واومديم منتظر سال تحويل شديم من از سال تحويل موقع شب خيلي خوشم مياد بالاخره  ساعت هشت شد و بوووووومب سال تحويل شد ورفتيم تو سال 1393 خدايا سال همه ادماي دنيا به خوشي وصلح وصفا وصميميت باشه همگي روبوسي كرديم باهم وسال نو رو به همديگه تبريك گفتيم و بابايي ودده جون عيديامونو بهمون دادن .

توخونه دايي حسين همش پر پرنده بود يكي هم تو جاصابوني لونه درس كرده بود.

بعد شام تو واسه ما شيرين كاري كردي

 واخرش همه وسايلامونو اماده كرديم تا فرداراه بيفتيم بريم طرف كوير يعني يزد. 

از مستاجر حاجي دايي تشكر كرديم وراه افتاديم تو مسير اول رفتيم كاشان خيلي دلم ميخواست كاشان رو ببينم من كه خيلي خوشم اومد ولي بابايي زياد خوشش نيومده بود اولش ولي موقع برگشت انگار نظرش عوض شده بود مشهورترين اثر تاريخي كاشان كجاست ؟؟؟ افرين پسرگلم حمام فين كاشان ماهم رفتيم اره رفتيم توي يه باغ يابهتر بگم يه قلعه اي كه حموم تو اون بود ولي متاسفانه حموم يه صف طولاني بود نگو ونپرس وباعرض شرمندگي به خودمون دلداري داديم كه حمومه ديگه چي ميخواد باشه توش ودست از پادرازتر برگشتيم اخه بايد خونه رو بايدتو يزد تحويل ميگرفتيم وديرتر ميرفتيم احتمالا ميدادن يكي ديگه.اينجا تصاويري از قلعه است.

وقتي از توعكس ميگرفتم يه ني ني ديدم كه چقدر بي خيال واروم توبغل باباش خوابيده بود از باباش خواستم تا اجازه بده ازش عكس بگيرم اي جااااااااااااان

اونجا مسابقه نقاشي بود تو هم شركت كردي واخرش بهت كارت ياران امام زمان دادن

 

به يكي از خونه هاي سنتي كاشان هم سرزديم

چقدر اين خونه ها دلبازن من نميدونم چرا ما اين معماريا رو داريم فراموش ميكنيم اصلا چه دليلي داره كه ما استفاده نميكنيم ازاين معماريا.

بالاخره راهي كوير شديم مسير هرچند كوير بود يعني بروبيابون بي اب وعلف ولي من مهندسي ترين جاده اي بود كه ديده بودم اصلا خسته نشدم شب ديروقت رسيديم ولي موقع ورودبه شهر اصلا يادم نميره چه استقبال خوبي، از  دروازه قرآن رد شديم خيلي حس خوبي داشتم چون سالمون را با زيارت شروع كرده بوديم امروز هم روزمون رو با قرآن تموم ميكرديم ،رفتيم خونه رو تحويل گرفتيم خونه زياد جالب نبود ولي هرچه باشه ميدونستيم يه سقف بالا سرمون هست. وسايلا رو يه كم جمع وجور كرديم و خوابيديم تا ازفردا شروع كنيم به گشتن شهر تاريخي يزد.

من قبل از اون هيچ اطلاعاتي نسبت به يزد نداشتم ولي از همون نگاه اول ازش خوشم اومديه بافت كاملا تاريخي كه هنوز هم اون بافت رو حفظ كرده بودن اكثر شهرهايي كه تاريخي ان شهر به دو قسمت قديمي ومدرن تقسيم ميشه كه اين دوبافت ازهم جداين ولي يزد درسته كه ساختمونهاي جديد زياده ولي مثل بافت قديم بيشتر خونه هاش دربست بود تا آپارتماني البته تا اونجايي كه من متوجه شدم.

بيشتر از اين ويژگيش خوشم اومدكلا يزد با شهر ما تفاوت زيادي داشت وبراهمين بود كه براي ما خيلي جذاب ميومد اولين مسير اميرچقماق بود يه ميدان با ساختمان بزرگ كلا اثار يزد خيلي بلنده  تا جايي كه ميتونستي بايدگردنتو خم ميكردي واي خداي من الان مردم واسه يه اسمونخراش درس كردن چه كلاسايي كه نميزارن مردم تو قديم ببين چه برجها كه نساختن .

همش تو فكر اين بودم كه چرا مخ نسل نژاد ايراني به جاي اينكه پيشرفت كنه فراري شده حيفه اونهمه تفكرات و كشفيات كه اجداد ما در زمانهاي قديم به دست اوردن واقعا حيف

دوروبر ميدان اميرچقماق خيلي جاها بود كه اونروز به صورت خلاصه رفتيم گشتيم نگاه كرديم نميدونستيم از كجا ميريم از كجا درمياييم ولي اخرش بالاخره از همون ميدان دراومديم پيش ماشينمون خيلي جالب بودن ترمه فروشيا،بازارهاي سنتي پارچه فروشي هاي سنتي همشون منو ذوق زده ميكردن چون من عاشق چيزاي قديمي وسنتي هستم مخصوصا كوچه هاي كاه گلي درو پنجره هاي قديمي همشون روح آدمو جلا ميدادن.

 

 

 روز اول خيلي پربار بود يعني درواقع يه شناخت خلاصه ومختصري از جو يزد بود تا صبح روز پنجم وقت داشتيم تا يزد رو بگرديم ولي به نظر من هنو نصف بيشتره يزد رو نگشتيم اخه بعد اينكه از يزد برگشتيم تو راديو يه برنامه راجب يزد بود اسم يه جاهايي رو ميدادن كه من اصلا اونجا به گوشم نخورده بود يه چيز ديگه هم راجب يزد اين بود كه اصلا راهنما نداشتن.اين يه ايراد بزرگه به نظرمن تو اصفهان هرنقطه از اثار تاريخي ميري يه راهنما يا يه قول خودشون يه ليدر يه گوشي وميكروفون به سر ميان ومثل ادم به بازديد كننده ها راجب اون مكان توضيح ميدن .ولي ما تويزد يه همچين چيزي مشاهده نكرديم نميدونم چرا وخودمون بايد زحمت اطلاعات اون مكان رو بايد ميكشيديم بعضيا رو هم كات ميكرديم ادم وقتي با اطلاعات ميره يه جايي ديدش فرق ميكنه با ديدي بهتر و دقيق تربه اون مكان نگاه ميكنه حتي نكته هايي كه موقع داشتن اطلاعات نگاه ميكنه فرق ميكنه با موقعي كه اصلا هيچ اطلاعاتي نداره . كامپيوترم مشكل داره براهمين نميتونم عكسارو بزارم براهمين خيلي از خاطرات سفر يادم رفته ، چندروزه ديگه اكه بتونم درس كنم جزييات رو رو عكسا مينويسم عكساي جالبي دراومدن البته من ازعكساي خودم راضي نيستم ولي اگه كل دوربين ها رو حساب كنيم عكساي خوبي دراومدن . 

يه سري عكس از خونه هاي سنتي يزد گرفتم 

 

 

توباغ دولت آباد هوس كردم كه يه عكس يادگاري نیشخنداز تو بگيرم وببين چي از آب دراومد

 

 

 

بالاخره دلشون راضي نشد و علي بابا وده ده جون به اين فرم راضي شدن فقط

باغ دولت آباد خيلي زيبا بود اونجور كه من تو اينترنت خوندم بلندترين بادگير جهان رو داره اونجا اسب وشتر هم بود مثل بيشتر جاهاي يزد وبازم موفق نشديم راضيت كنيم سوار شي وبازم به ما كلك زدي كه يه روز ديگه

 

 يه روز هم رفتيم آتشكده ها و يه كم كوير گردي به طرف ميبد و اردكان .آتشكده داخل شهر نزديك خونه مابود چند بار رفته بوديم خيلي شلوغ بود منصرف شده بوديم ولي بالاخره يه روز رفتيم همين كه رسيديم داخل آتشكده با ترافيك وحشتناك جمعيت روبرو شديم همه باغ رو داربست بسته بودن كه بايد از اون ردميشدي تا به آتشكده برسي همين كه وارد جمعيت شديم يه دفعه متوجه شديم كه تو نيستي خيلي ترسيدم وقتي پشت سرمو نگاه كردم ديدم رو پله ها نشستي و.....

بابايي داره ازت سوال ميپرسه چرا بي اجازه از پيش ما رفتي توهم ميگي خسته بودم براهمين اومدم نشستم

تا وسطاي راه خيلي كسل كننده بود وكم كم داشت حوصله ات سر ميرفت وبراي اينكه سرگرمت كنيم ببين چيكاركرديم


 

مثل هميشه تو سروكله ات از پشت ويترينادراومدمنم از فرصت استفاده كردم وازت عكس گرفتم

 درست بغل همون آتشكده يه خانه تاريخي به اسم خانه كسرا بود كه هم كافي شاپ بود وهم صنايع دستي ميفروختند وهم كتاب مخصوصا كتابهايي مخصوص دين زرتشتي .


 

تو اونجا چقدر دويدي غير قابل كنترل بودي 

 

شب همون روز هم رفتيم زندان اسكندرجايي كه به روايتي درزمان حمله اسكندر به عنوان زندان استفاده ميشده و بعدا مدرسه شده اونجا افرادي با لباس كلاه فرنگي و لهجه هاي خاص براي پذيرايي از گردشگران بودن كه خيلي جالب بود مخصوصا يكي كه سيبيل كلفتي هم داشت وتورو بغل كرد همش باتو با لهجه اي خاص هم صحبت ميكرد 

 

 وآخرين روز گردشمون رفتيم ميبد اردكان وآتشكده اي دربيرون اردكان .انگار مسير كوير هم از اونجا بودولي نميشد تنهايي رفت كوير وبا كاروان هم گرون بود براهمين تو خود كوير كوير گردي رو حذف كرديم.

اولين مسير آتشكده بود يكم طولاني بود تومسير همه غر ميزدن جالبش اينجا بود وقتي رسيديم آتشكده وديديم بالاي يه كوه بلنده ديگه بدتر همه صداها به غير از خاندايي رفت بالا .همه دودل بودن كه برن بالا يانه ولي بالاخره همه يكي يكي پشت سر خاندايي راه افتاديم.من تودلم دعا ميكردم كه كاش به اينهمه پياده روي بياارزه واونطور هم شد خيلي جالب بود.

 تومسير برگشت تو اردكان ناهار خورديم  وارده اردكان خريداري كرديم وبرگشتيم ميبد. هوا داشت تاريك ميشد و نتونستيم راحت ميبد رو بگرديم فقط به اين تصاوير نگاه كن شايد يادت بيفته چه اداهايي سر شترسواري درآوردي

 

دوتايي دارن تورو ميبرن شترسواري

دده جون سوار شد تا تو رو بغل بگيره 



 

بازم راضي نشدي

و

بالاخره ماتسليم شديم كه كنار واي بايستيم ونگاه كنيم

 ميدوني جالب تر چي بود تو مسير برگشت هي بهونه ميگرفتي كه منو ببرين شترسواري ديگه سوار ميشم چرا منو نميبرين شترسواري من ميخوام سوار شم. تو ديگه آخرشي اميرصدرا.

 ونوبت رسيدبه سوغاتي يزد روزي كه ميخواستيم حركت كنيم صبح زود بلند شديم ووسايل رو آماده كرديم ورفتيم شيريني فروشي معروف حاج خليفه كه درنبش ميدان اميرچقماق بود من قبل رفتن آدرس گرفته بودم وقتي وارد شهر يزدشديم همه جا پربود از اسم حاج خليفه نميدونم حكمتش چيه همه شيريني فروشي ها اسمشون حاج خليفه بود ولي انگار حاج خليفه اصلي فقط دوشعبه دارد يكي همين كه نبش اميرچقماق هست ويكي هم خروجي شهر نزديك دروازه قرآن.ما نميدونستيم طعم شيريني اشون چطوره ،خيلي وقت پيش وقتي خاندايي تو ميبد درس ميخوند يعني دانشجو بود از سوغاتي هاش مي آورد ولي به مزاج ما خوش نميومد براهمين زياد نگرفتيم ولي وقتي رسيديم اردبيل خيلي پشيمون شديم يعني همون تو مسير برگشت پشيمون شديم چون يكي از بسته ها رو باز كرديم وتو راه خورديم واي خيلي خوشمزه بود .

توورودي شيريني فروشي يه نبات بزرگ گذاشته بودن كه مطمئنا ماكت بود من حكايتش رو پرسيدم گفتن كه قديما تو مراسم نشون عروسها به اندازه قد عروس نبات ميچيدن وبراي عروس مي بردن ولي حالا ديگه نبات هاي كوچيك مي برن اندازه كله قند ، خيلي جالب بود

 خيلي شلوغ بود يه تصويري هم از شيريني ها گرفتم 

 تو مسير برگشت تصميم گرفتيم كه از اصفهان بياييم سه ساعت تا اونجا بود وقتي رسيديم ظهر بود هي تصميم ها عوض ميشد نميدونستيم بمونيم يا نمونيم اصفهان وحشتناك شلوغ بود وحشتناك ميكم هااا شهر داشت منفجر ميشد.نتونستيم خونه هم گير بياريم براهمين يه چند ساعتي استراحت ويه دوري توشهر زديم

 موقع استراحت راننده هاي ماشين ها يعني علي بابا ودايي مهدي يه چرتي خواستن بزنن وببين چي شد

 شب دير وقت رسيديم قم وشب رو اونجا مونديم وفرداش راهي اردبيل شديم تومسير فقط واسه ناهار تو تاكستان وايستاديم يه غذاخوري خوب پرسيديم وغذاخوري به ما معرفي كردن كه غذاش خيلي خوشمزه بود منم اسمشو آوردم كه كسي اگه بخواد بره وااونجا غذا ميل كنه.بعد اون يك سره اومديم اردبيل وقتي ما رسيديم دادايي ونامزدش هم از شمال برگشته بودن اونا با ما نبودن ودوتايي به شمال رفته بودن ولي اونا ميگفتن شمال خيلي شلوغ وسرد بوده  ما چند بار عيد رو به شمال رفته بوديم ماهم راضي نبوديم جنوب كشور تو عيد خيلي بيشتر ميچسبه به نظرما ، براهمين شمال را به بعد عيد يعني ارديبهشت گذاشتيم كه هواي شمال محشر ميشه.

تو مسافرت تو بيشتر از همه با دده جون حال ميكردي من ام چند تا از شما دوتا عكس برداشتم همش دايي ها سربه سرتون ميزاشتن ولي شما با هم خوش بودين.

 

 

 

يه ماجراهايي هم تو ماشين داشتين كه خيلي جالب بود براهمين يه خلاصه اي از زندگي تو تو ماشين هم عكس گرفتم



اينجا داري با بابايي تو ماشين آواز ميخوني


اينجا سوار ماشين خودتي با ني ني ات 



بعدش اين ني ني تبديل ميشه به گوسفند قربوني وداري سرشو ميبري

يهويي بلند ميشي وداري پرواز ميكني



اينجا داري تو ماشين سبزي ميخوري تو عاشق سبزي هستي يه تنقلات جديد براي خوردن تو ماشين


توراه يه بار كلوچه ميخوردي من ازت خواستم كه يكي رو بدي من وبابايي بخوريم يكي روهم تو ببين از دوتا كلوچه چي به من وبابايي دادي منم بهت گفتم تو سايتت مينويسم تا آبروت بره

روز دهم فروردين تولد ماماني بود يه روز قبل اون يه برف شديدي اومد كه همه رو غافلگير كرد 


ولي باز بابايي وتو شرمنده كرده بودين وبرام كيك وكادو گرفته بودين 

 

دده جونينا هم همگي شرمنده كردن وتولدم اومدن همتون رو دوست دارم مرسي كه همگي يادم كردين انشالا سالهاي سال همگي سالم وسرحال كنار هم خوش وخرم زندگي كنيم دوستان دارم


البته خاندايي هم يه شال خوشگل گرفته بود كه تو عكس يادم رفته ولي دستش دردنكنه خيلي خوشم اومد داشيه خوش سليقه مرسي .

تا سيزده بدر بعضي از عيد ديدني هامون رو رفتيم ورسيد به سيزده بدر.اون روز خيلي سرد وبرفي بود فكر نميكرديم كه جايي واسه نشستن پيدا كنيم ولي خوب تصميم گرفتيم به خاطر عروسمون كه اولين ساله كه با ماست بريم بيرون.يه آدم برفي جلوي در خونه درس كرديم وراه افتاديم.

 

 براي اينكه هواسرد بود همينكه كباب خورديم بلند شديم وتو مسيير سبزمون رو گره زديم ونيتامون رو كرديم وبه دريا انداختيم وقتي برگشتيم خونه تو خيابون معلم ديديم كه پر از جمعيته همه يه آدم برفي درست كردن ونشستن دارن كباب ميكنن ما هم پياده شديم 

 

بيچاره كارگران شهرداري دلم براشون سوخت بايديه هفته سبزه هاي توي رودخونه رو جمع ميكردن ولي براماهيها يه بشكه هايي گذاشته بودن كه مردم ميدادن اونجا

 اينم يه عكس پيش آدم برفي هاي خوشگل

 اينجوري سيزدهمون هم بدر شد ايشالا ناخوشيهامون هم دربدر بشه

ديگه بعد سيزده كار وزندگي شروع شد يه هفته بعدش ما به خاطر يه ماموريت كاري رفتيم تهران سه تايي كارامون رو كرديم وبرگشتي بابايي هوس كرد تو قزوين بمونين زنگ زد اداره ويه خونه گرفت تا بريم شب بمونيم موافقت شد وتو قزوين مونديم همين كه رسيديم وقت ناهار بود رفتيم رستوران نمونه خيلي جاي شيك جالبي بود وغذاش هم محشر خيلي چسبيدمن مثل هميشه عاشق عكس گرفتن وتو شاكي براي عكس انداختن

 

 بعد ناهار رفتيم خونه 

 خونه خيلي تمييزي بودكمي استراحت كرديم وبعد ازظهر دراومديم بيرون داشت بارون مي باريد چقدر شهر تمييزي بود خيلي دلباز و تميز وبا كلاس.بعد بارون رنگين كمون دراومده بود

 يه چند تا خريد كرديم وبرگشتيم خونه سفر كوتاه ولي دلچسبي بود شب خوابيديم وصبح تو وبابايي دوش گرفتين وآماده حركت شديم

 

 تو مسير برگشت يه سري هم به گيسوم زديم خيلي هواش حالي بود بوي تميزي ميومد برگهاي تازه هواي تميز  آب زلال وشكوفه هاي زيبا 

 

 ولي بايد بگم مردم و زنده شدم تا اين پست رو نوشتم 

پسندها (2)

نظرات (1)

moji
9 مرداد 93 14:14
vaaay kheiliiii khoob bood in .... khosh be hal amir sadra ...che maman mehrabooni dare amir sadraye azizam mamanet mese ye fereste mimoone ha azyatesh nakoniii ye khaste nabashid babat in post bgam koli zahmat borde in ... vali eshghe be bacheye adam ye chiz dg ast