اميرصدرا (ميش ميش ماما)اميرصدرا (ميش ميش ماما)، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

ميش ميش ماما

آشپزباشي

ميگن تركا قبل جك گفتن ميخندن نمونه اش هم من  من آشپز نيستم چه برسه يه آشپز ماهر ولي آشپزي رو دوست دارم (برگرفته از بيانات امام خميني ره كه ميگفت من ورزشكار نيستم ولي ورزشكاران رو دوست دارم ) آشپزي رو خيلي دوست دارم تو تلويزيون باشه اينترنت باشه كتاب باشه سايت باشه هرچي باشه دنبالش ميكنم ولي تو عمل مهارت زيادي ندارم ولي پر از نكات ريز آشپزيم برا همين برا دلم ميخواستم اين قسمت رو باز كنم كه فقط وفقط تجربياتمو بنويسم نه اينكه آشپزي به كسي ياد بدم همين و همين و اين يه شروع تازه اس براي من   ...
12 اسفند 1392

جشنواره زمستاني سرعين

سلام نازدونه ماما ،ديروز جمعه بود و هوا هم چند روزه كم وبيش باراني است ولي با دده جون و مامان جون و ما سه نفري رفتيم سرعين .هرچند تو عاشق مسافرتي و هرجايي غير از خونه رو هميشه ترجيح ميدي ولي سرعين و آب بازي يه چيز ديگه اس واسه تو ، هميشه به بابا و ده ده جون اصرار ميكني كه برين آب بازي و آلوارس. هميشه هم بعد اومدن مريضي عفونت ميره تو بدنت و چند هفته اي سرفه وآبريزش داري ، خدا پدر صاحباي اين آبدرمانيا رو بيامرزه نميدونم چرا هميشه خدا اين آبدرمانيا كثيفه نميدونم چاره اي نيس يا اونا كمكاري ميكنن ولي بعد هر سري رفتن پشيمون ميشم ديگه ميگم نميرم ولي بازم هوس ميكنيم ودوباره ميريم و ماجرا دوباره شروع ميشه شايد تو خودت باعث ميشي و مواظب نيستي كه آب ...
10 اسفند 1392

تست شغل هاي مختلف

پسر گلم وقتي يكي ميگه فلان بچه خيلي ارومه واصلا مامانشو اذيت نكرده برام باوركردني نمياد چرا كه بچه دار شدن خيلي سخت تر ازاون چيزيه كه من تو ذهنم قبل تو پرورانده بودم يعني بيشتر ازغذا دادن و لباس خريدنه هرچند من اعتقاد دارم حتي غذا و لباس هم مفهومي علاوه بر خريدن يك بيسكويت يا يه لباس مارك داره مادر وپدر بودن يعني يه ذهن پر از سوالهاي مختلف كه هركدوم ميتونه در آينده بچه تاثير بزاره شايدم من دارم بزرگش ميكنم ولي من اينا رو باتجربه زندگي با تو فهميدم كه هرلحظه لحظه زندگي باتو برام يه تجربه بزرگ بود كه حتي يه لحظه از اون رو فراموش نكردم از ارديبهشت 87 تا الان كه اينو برات مينويسم هر رفتار تو نتيجه اش يا دلهره بوده تو دلم يا شادي يا نگراني بود...
6 اسفند 1392

بهمني هاي خانواده ما

ماه بهمن ماه عجيبي است چقدر اتفاقات زيادي تواين ماه اتفاق افتاده يعني حرف براي گفتن زياده اما بيشترش تو دل محفوظه پسر گلم ، نميخوام اتفاقات بد ماندگار باشه براهمين خوبي ها رو برات به ثبت ميرسونم چون ميخوام برات پيام آور خنده باشم ما به لج سختيها وناخوشيها بايد بخنديم بايد شادي كنيم كاش دنياي ادماي بزرگ هم به اندازه دل بزرگ وپاكت تمييز وزيبا بود پنج سال با تمام سختيهاش نگرانيهاش خوشي هاش زيباييهاش گذشت آرزوم بر اين است كه صد سالگيت رو با اين دل پاك و با اين صورت خندان جشن بگيري.  تو خانواده ما بهمن ماهيا زيادن اگه به ترتيب بگيم اول تولد دايي مهدي بود دائي مهدي ٩ بهمن به دنيا اومده    دده جون كيك و ميوه گرفته بود خوش گذشت انشا...
27 بهمن 1392

تولد خيالي براي پسر زيبايم

سهم من از دنيا پسركوچكي است به بزرگي تمام عشقهاي دنيا........   مطمينم جشن میلادت را به پرواز می روم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من نه برای تو که تنها برای “ما” آبیست … آرزوميكنم  زندگیت را با لبخند هایت نگاه کني نه با اشکهایت سالهای عمرت را با دوستانت بشماري نه با تعداد شمع های روی کیک تولدت …  توفكرم  کدامین هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنیم که خود گنجینه ی زیبایی های عالمی؟ ای شیرینی لطیف ترین سرود طبیعت، چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگینی شکر گوییم؟  و ناقابل ترين هديه اي كه ميتونم بدم به تو       &nbs...
14 بهمن 1392

ماه بهمن

سلام پسرگلم بيرون داره بارون مياد من هم از پشت چشماي باروني دارم واست مينويسم شايد خدا ميدونست كه اين ماه چقدر براي من سختيها داره كه تورو براي دلخوشي من تو اين ماه داده واي خداي من اين ماه بهمن چقدر منو اذيت ميكنه نه اين ماه قشنگ خدانيس كه بدجنسه ادمان كه هميشه قلب همو ميشكنن .هميشه تو اين ماه چشام براي همدردي با ابراي توي اسمون باراني اس تنها دلخوشي ام تولد زيباي توست. بغض گلومو گرفته يهو فكر نكني ماماني اون روز زيبا رو فراموش كرده نه پسرگلم من از پشت همه زشتيهاي دنيا چشمام به صورت زيباي توست توي زيبايي دنياي خدايي تو گل سرسبد هداياي خدايي كاش ميشد اين زشتيها يه مهلت كوچيك بهم ميدادن تا طعم خوش ميلادت رو جشن بگيرم به خودم تبريك بگم كه مادر...
8 بهمن 1392

اولین های امیرصدرا

امیرصدرا درساعت 4.20دقیقه 14 بهمن ماه سال 87 دربیمارستان آرتا توسط دکتر کهنمویی به دنیا اومد بابایی دراولین روز حضور شیرینی زندگیمان یه قربونی سربرید   اولین شب حضور پسرم درخونه اش آرام گرفتن امیرصدرا درگهواره اش اولین مهمونی دردونه ام(برای شب هفت آماده شده )     عکس بعد از اولین حمام نازدونه ام(تمییزی روز دهم ) تست دندونا شش ماهگی اولین حضور امیرصدرا درمشهد مقدس  چهاردست وپا رفتن امیرصدرا(هشت ماهگی) تلاش برای نشستن اولین پشتک تلاش برای بلندشدن(یازده ماهگی) یعنی من بلندشدم(یکسالگی) اولین حضورامیرصدرا در عاشورای حسینی اولین ...
28 دی 1392

سابقه خراب اميرصدرا

سلام پسر گلم هر چند دوست دارم كه هميشه از افتخاراتت بگم ولي نميتونم خرابكاريهاي بزرگ تو رو ناديده بگيرم سابقه ات پيش من خيـــــــــــــــلي خرابه ، كاش فقط خرابكاريات مالي بود ولي متاسفانه تو خسارت جاني هم داري يه يادگاري بزرگ رو زبونت هست كه هيچ وقت از ذهنم پاك نميشه اون روزي كه از عسلي افتادي و دندون تيزت زبونت رو بريد من هيج وقت نفهميدم كه تو چه دردي كشيدي اونروز ولي حاضرم تمام بلاهاي اسمون سر من بياد ولي تو يه لحظه ناراحت نشي وگريه نكني (بعضي موقعها ماماني رو اذيت ميكني و من ميزنمت و تو گريه ميكني اين به نظرت معني اش اينه كه ماماني درست نميگه نه پسرم به اين معني هست كه بعضي موقعها ماماني رو از كوره درمياري ) هميشه خدا  بالاي اوپن ...
24 دی 1392

مادرشدن

خیلی تو اینترنت نگاه کردم تا ببینم جه جوری شروع کنم متن ام رو ولی آخرش تصمیم گرفتم احساس خودم رو بگم,خداوند امیرصدرا رودرست همون لحظه ای که دیگه از حس مادرشدن ناامید شدم بهم دادهمون موقع که دیگه تصمیم گرفتم ازخدا به زورنخوام بچه دارشدنو,بعد از چهارسال واندی امیدوتلاش برای بچه دارشدن یک روزتصمیم گرفتم دیگه واگذار کنم به خدا وحکمتش یعنی همون مطلب قدیمی هرچی خدا بخواهد و شروع کردم به زندگی دوباره تودنیای بیرون اخه کلا ناامید شده بودم سرکار نمیرفتم وخونه نشین شده بودم همش گریه همش گلایه که چرا من باید اینطوری بشم,اما یه روز دیگه تصمیم به تغییر گرفتم ویه کارپیداکردم ودرست دومین ماه بودکه سرکاررفته بودم فهمیدم حامله ام یه حس نامعلوم یا بهتر بگم یه...
4 دی 1392